آبان 88-2
-
دختر گلم پر و خالی کردن هم بلده،یکی از بازی هاش با بادام و بطری ما ُ ش ایر که خودش اختراع کرده و ساعت ها گرفتارش می کنه اینه که بادام ها رو میریزه داخل بطری البته با دقت و تکان میده دوباره خالیش میکنه و.....
-
راستی عمه جان
هستی از شیراز اومده بود و این 10 روز که بابا مجید رفته بود سیری و مامان نیر و بابا رضا هم مشهد و گرگان و اراک و کاشان بودند روزا که می رفتم سر کار پیش هستی ناناز بود.البته امروز می خواد بره چون می گه کلی کار داره و مامانم اینا هم پری شب آمدند البته...
-
-
-
روز تولد هستی
بردمش آتلیه کلی با خانم عکاس انرژی مصرف کردیم تا تونستیم چند تا عکس بگیریم ،هر چی شعر بود خوندیم،هر شکلکی که بگید در آوردم،هر طور می خواستم حواسشو پرت کنم که بتونم کلاه سرش بزارم،می فهمید و سریع کلاه رو در می آورد.
-
گوشی تلفن را می گیره و می گه ام یعنی الو
-
هر وقت آب می خواد میگه آم آممممم آبم و البته بعضی وقتا هم در یخچالم همزمان میگیره
-
علاقه شدیدی به پوشیدن دمپایی مخصوصا" دمپایی مامان داره ،ابتدا دمپایی جفت می کنه بعد می پوشه:
-
این مدلی هم بعضی وقتا می خوابه
-
هستی جان در شیشه را که مامان زیرمیز پلوپز واسه بالانس کردنش گذاشته ما شاا.. به زحمت در می آره و کلی خوشحال می شه که تونسته کار انجام بده
-
مامان داشت گردو می شکست ،هستی جان هم رفت کنارش نشست ،اول گفت به به یعنی به منم بده ،بعدش هم گوش کوب را که مامان از دست هستی چوبی آورده بود که کم خطر باشه را ،از دست مامان گرفت و ابتدا عرضی می زد رو گردو ها ،اما بالاخره موفق شد و به حساب خودش می خواست با ضرباتی که می زنه گردو ها را بشکنه!....
-
چند روزیه که سرما خوردم،البته اول بابا بعد مامان ،حالا من .قبل از ما هستی گرفته بود و خدا را شکر الان خوبه،خلاصه داشتم شلغم می خوردم که گلم باز آمد و چنگال را می گرفت می زد شلغم بر میداشت و کلی از اینکه خودش به تنهایی می تونه بخوره خوشحال بود و با دستش می خواست بخار شلغم ها را بگیره!
-
وقتی می خواهیم چیزی ازش بگیریم و نخواد که بدش به حالت لجبازی خودش را تکان می ده و می گه اََ..، اََ.. ،بعضی وقتا یک کم هم ادای گریه را در می آره
-
وقتی خسته است یا می خواد خودشو لوس کنه ،می خوابه رو زمین الکی گریه می کنه تا من برم بغلش کنم
-
با نمک پاش نمک می ریزه کف دستش و می خوره.....(تا می گیره دستش می فهمه که باید تکانش بده تا بریزه کف دستش)
-
الان با کمک وسایل اطرافش راه می ره و به تنهایی 2 قدم بیشتر بر نمی داره و خودش به تنهایی از روی زمین بلند میشه می ایسته،6 تا دندان داره که 4 تاش بزرگتره 2 تا بالا 2 تا پایین.
-
کباب را خیلی دوست داره و جز اولین کلماتی که بلد شد بگه کباب بود،بابا ،ماما ،آب،،م ،آم دیگر کلماتی که بلده بگه،فرنی و زرده تخم مرغ از دیگر غذاهای متداول هستی کوچو است.
-
با ما نماز می خواند، وقتی اذان می گه وسط بازی هم که باشه سجده می ره می گه ال .( یعنی الله اکبر)
چه دختر متفکر و باهوشی .[لبخند]
هر هست و نیستی که تو هستی هست تقدیم هستی خاله که یک ساله شد تولدش مبرک الهی که صد ساله بشه